داستان ♥♥قربانی سرنوشت ♥♥قسمت 9
داستان ♥♥قربانی سرنوشت ♥♥قسمت 9

 

صبح کاترین بیدار وقتی بیدار شد اول یه نگاه زیر تختش کرد.گربش نبود.بعد نسشت رو تخت.با خودش فکر که الان ریجی فهمیده یا نه؟همین طور داشت فکر میکرد که یهو صدای میو میو گربشو شنید.گربش رو تخت خوابیده بود و داشت خمیازه میکشید:

کاترین:تو اینجایی؟زیبای شب من!اگه ریجی تو رو ببینه تو رو میندازه بیرون اما من نمی ذارم.

کاترین همین طور داشت با گربش حرف میزد که یهو صدای پای یکی رو شنید گربشو گذاشت زیر تخت.ریجی اومد تو اتاق کاترین:

ریجی:می بینم که بیداری.

کاترین:آم.......آره

ریجی:تو مدرسه نداری؟

کاترین:چرا.....چرا دارم.

کاترین یه نگاه به ساعتش کرد دید که ده دقیقه دیگه باید مدرسه باشه:

کاترین:وای!!داره دیر میشه.خب ممنون که بهم سر زدی خب خب برو بیرون من باید آماده بشم.

بعد کاترین ریجی رو از اتاقش بیرونش کرد.هول هولکی لباساشو پوشید و زنگ زد به یه تاکسی.وقتی رفت دم در میبینه یه لیموزین سفید ایستاده.سوبارو توش نشسته بود.تا کاترینو دید از ماشین پیاده شد:

سوبارو:کجا بودی؟

کاترین:من...من....

سوبارو:زود باش سوار شو.

کاترین:به تاکسی زنگ زدم

سوبارو:بیا بابا

دست کاترینو گرفت کشیدش تو ماشین.وقتی ماشین دم در مدرسه ایستاد کاترین زود از ماشین پیاده شد.رفت تو حیاط مدرسه.دنبال کرولاین و بانی گشت.یهو کرولاین رو دید.یه شال گردن انداخته بود دور گردنش جوری که کل گردنش رو پوشیده بود.کاترین رفت سمت کرولاین اما کرولاین تا کاترینو دید تندی رفت تو مدرسه.کاترین همین طوری داشت رفتن کرولاینو میدید که یهو بانی زد تو کمر کاترین:

بانی:سلللللللللللللام

کاترین:هان؟آم...سلام

روشنا:سلام آجی

کاترین:سلام روشنا

بانی:چیه؟چرا اینقدر دپرسی؟

کاترین:داشتم میرفتم پیش کرولاین اما تا منو دید در رفت

روشنا:حتما خواسته سر به سرت بذاره به دل نگیر

بانی:آره روشنا راس میگه خوش باش

کاترین:جان؟!؟!چی شد اینقدر صمیمی شدین؟

بانی:اَبی مجبورمون کرد آشتی کنیم.آخه تو خونه همش گیس و گیس کشی بود.

کاترین:اوه......پس من خیلی چیزا رو از دست دادم خخخخخخخخخ

 روشنا:آره......خیلی

بانی:بریم سر کلاس

وقتی کلاس تموم شد کاترین رفت سر کمدش.کمد کرولاین کنار کمد کاترین بود.کرولاین حواسش نبود شال گردنش باز شده بود و یکمی از گردنش معلوم بود.کاترین یه نگاه به کرولاین کرد.یهو جای دندونای یکی رو دید:

کاترین:این چیه کرولاین؟

کرولاین:چی؟

کاترین دستشو گذاشت روی اون زخم:

کاترین:این!!

کرولاین دستشو زد کنار و شال گردنشو درست کرد:

کرولاین:هیچی!!

کاترین:اما خودم دیدم

کرولاین:اگر چیزی هم باشه همش تقصیر توعه

کاترین:من؟

کرولاین:آره!!تووووووووووو.

بعد با بدخلقی از اونجا رفت.موقع برگشتن با هیچ کس صحبت نمیکرد.سر شام نه چیزی میخورد نه چیزی میگفت:

لایتو:چرا چیزی نمیخوری؟ممکنه کم خونی بگیری!

کاترین:چه اهمیتی برای تو داره؟

لایتو:خونی که تو بدن تو جریان داره خیلی برای من خیلی ارزش داره.

کاترین:چی؟

ریجی:سر شام خیلی دور از ادبه که حرف بزنید

کاترین:امروز کرولاین منو مقصر کرد به خاطر هیچی.

یهو شو یه پوزخندی زد:

شو:شاید نباید تو به دنیا میومدی

این حرف کاترین رو خیلی عصبانی کرد.بعد از پشت میز بلند شد:

کاترین:شام خیلی عالی بود.سیر شدم.

بعد از اونجا رفت و درو محکم بست:

شو:دختره لوس

ریجی:این کاراش رقت آوره

آیاتو:حرفی هم که لایتو بهش زد هم خیلی تعجب انگیز بود البته برای اون نه من

لایتو:هنوز باورم نمیشه که اون نمیدونه ما خون آشامیم.الان دو روزه که اینجاست اما هنوز بهش نگفتیم.وقتی یویی اینجا بود همون شب فهمید ما خون آشامیم.

آیاتو:اسم یویی رو نیارررررررررررررررر.

لایتو:سر من داد نزن

آیاتو:یادت نمیاد با ما چیکار کرد؟

لایتو:یادمه اما میخوام انتقامشو از اون بگیرم.حالا بشین سر جات

شام که تموم شد آیاتو،سوبارو،لایتو و شو تو پذیرایی نشسته بودن:

آیاتو:من میگم همین الان بهش بگیم

شو:همین جوری بهش بگین

لایتو:نمیشه که خودش باید بفهمه.

سوبارو:میشه خوبم میشه.

سوبارو تا بلند شد لایتو دستشو گذاشت رو شونه ی سوبارو و اونو به طرف مبل کشید:

لایتو:خفه شو و بشین سر جات

سوبارو:هو.....مواظب حرف زدنت باش

شو:خوش به حال من

آیاتو:اون وقت چرا؟

شو:چون وقتی دیدم نمیشه از این خانوم خانوما تغذیه کرد رفتم سراغ دوستاش

آیاتو:ببین اگه دستای کثیف خورده باشن به روشنا قسم میخورم میکشمت

شو:نمیخواد برای من قلدر بازی دربیاری خواستم سراغش برم اما نشد.اون تو خونه اون ساحرست.اسمش چی بود؟بانی.تازه من اجازه ورود به خونشو نداشتم.پس رفتم سراغ کرولاین.

همین موقع یهو کاترین اونجا پیداش شد.دید که که پسرا اونجا نشستن دارن حرف میزنن با خودش گفت یکم فضولی کنه به خاطر همین پشت در ایستاد تا حرفاشونو بشنوه از اینجا حرفاشونو شنید:

سوبارو:یعنی تو الان داری از کرولاین تغذیه میکنی؟

شو:دقیقا

کاترین«تو دلش»:یعنی چی ازش تغذیه میکنه؟

لایتو:پس اون الان میدونه ما خون آشامیم؟

کاترین:چی؟

شو:بله

آیاتو:اوه اوه اوه اگه ریجی بفهمه....

شو:اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه.

کاترین همین طور داشت به حرفاشون گوش میداد یهو کاناتو جلوش ظاهر شد:

کاترین:جیییییییییییییییییییییییییییغ

سوبارو:چی بود؟

کاترین6 متر پرید بالا

لایتو:مثل اینکه یکی داره فضولی میکنه.

کاترین:منظورت منم؟

شو:دقیقا

کاترین:مسخره ها.

سوبارو:فقط یک بار دیگه اینجوری جیغ بکشی تمام موهاتو میکَنم

کاترین:برو بابا.

کاترین میره تو اتاقش و درو قفل میکنه.میکنه همین طور راه میرفت و با خودش حرف میزد.گربش رو تخت نشسته بود و راه رفتن کاترین رو نگاه میکرد.اون قدر نگاه کرد که یهو سرش گیج رفت رو تخت ولو شد.اون شب کاترین با ترس و لرز خوابید.شب لایتو خواست بره سر به سر کاترین بذاره رفت تو اتاقش.رفت رو تختش نشست و صورتشو نزدیک گردن کاترین کرد تا خواست گازش بگیره یهو گربه ی کاترین دم پنجره میو میو کرد:

لایتو:تو چی میگی؟

گربه ی کاترین اومد تو اتاق یهو تبدیل به یه گرگ سفید شد و به لایتو فهموند که دنبالش بیاد:

لایتو:اومدم پیشی کوچولو

لایتو دنبال گرگه رفت و رسید به یه جنگل.اونجا گرگه یکم رفت جلوتر و توی نور ماه تبدیل به انسان شد.اون.........

 

قسمت 10=10 تا نظر

 


نظرات شما عزیزان:

مایده
ساعت17:34---10 تير 1397

اونه سان هریکو


لانتا
ساعت13:14---27 خرداد 1395
اینایی که گفتی هر کدوم برای کی رزرو شدن؟
پاسخ:آیاتو برای روشنا.اون سه تا برای کاترین.چون عکسایی که من پیدا کردم با این سه تا بود.


لانتا
ساعت13:17---26 خرداد 1395
جون من شخصیت قبپل میکنی؟
پاسخ:به خودم قول دادم شخصیت قبول نکنم اما میخوام قولمو بشکنم.راستی این افراد رزرو شدن آیاتو-لایتو-سوبارو-کاناتو-


لانتا
ساعت11:58---26 خرداد 1395
الان کدومشون با تو هستن؟
لایتو...سوبارو...ریجی؟
پاسخ:تو داستان میفهمی


روشنا
ساعت10:28---26 خرداد 1395
ای جانم نظرات را تمامیدمممممممم قمست بعدی آجی که دیگه دل توی دلم نیس

پاسخ:دارم مینویسمش.تموم شد بی درنگ میذارم


roshana
ساعت10:27---26 خرداد 1395
10

roshana
ساعت10:27---26 خرداد 1395
9

roshana
ساعت10:26---26 خرداد 1395
8

roshana
ساعت10:26---26 خرداد 1395
7

roshana
ساعت10:26---26 خرداد 1395
6

roshana
ساعت10:25---26 خرداد 1395
5

roshana
ساعت10:25---26 خرداد 1395
4

roshana
ساعت10:25---26 خرداد 1395
3

roshana
ساعت10:24---26 خرداد 1395
2

roshana
ساعت10:24---26 خرداد 1395
1

روشنا
ساعت10:24---26 خرداد 1395
قسمت بعدی آجیییی ژون که دیگه قاطت ندارممممم
پاسخ:فقط اینا رو نوشته بودم.الان تازه دارم اولشو تایپ میکنم


روشنا
ساعت10:23---26 خرداد 1395
هنوز هیچی نشده دلم برات تنگید آجی
پاسخ:منم همین طور ^____^


روشنا
ساعت10:23---26 خرداد 1395
خوشحالم که نت تونو شارژ کردین و برگشتین
پاسخ:منم خیلی خوشحال شدم.امروزم کارناممو گرفتم الان دارم از ذوق منفجر میشم


روشنا
ساعت10:22---26 خرداد 1395
عالیییییی بود مثل همیشه و ی سوال آیاتو جان عزیزم گیرم که حالا شو من و گاز بگیره می خوای با این شو چی کار کنی؟؟
پاسخ:یه مشت تو صورت و پخش شدن دل و رودش کف زمین *____*


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 26 خرداد 1395 ] [ 8:39 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts