داستان ♥♥قربانی سرنوشت♥♥ قسمت 7
داستان ♥♥قربانی سرنوشت♥♥ قسمت 7

لایتو:چی؟!؟!؟!؟

سوبارو:کاترین شباهت زیادی به یویی داره.از وقتی اون کارو با ما کرد من ازش متنفر شدم.خیلی وقت بود میخواستم ازش انتقام بگیرم.خب چرا انتقامم رو از همزادش نگیرم.

لایتو:یعنی واقعا این همزاد یوییه؟

سوبارو:پس چرا فکر کردی روز اول خواستم باهاش باشم؟

لایتو:خب من فکر کردم که.......

سوبارو:فکر کردی بهش علاقه مند شدم؟ها ها ها ها

سوبارو رفت سمت کلاس و لایتو رو با اون شوکه تنها گذاشت:

لایتو:این دیگه آخر عوضی بازیه!!0___0

وقتی کلاس تموم شد کرولاین و روشنا و کاترین داشتن پیاده میرفتن خونه:

کرولاین:وای ما چقدر شبیه همیم.مطمئنی خواهرم نیستی؟من که مطمئنم

روشنا:وای کاترین خواهش میکنم اینو از من جدا کنم.

کاترین:کرولاین خواهش میکنم بس کن.داری میری رو اعصابمون.

کرولاین:آخه مگه ما شبیه هم نیستیم؟

کاترین:کرولاین!!

کرولاین:باشه باشه من دیگه ساکت میشم

کاترین:روشنا داشتم فکر میکردم که تو دوست داری به من بگی آجی

روشنا:آره آره میتونم بهت بگم؟

کاترین:خیلی خب.اولا آروم باش.دوما چون تو خالمو دوست داری و خالم هم تو رو دوست داره چرا من تو رو دوست نداشته باشم؟

روشنا:واقعا؟

کاترین:آره به خاطر همین مجوز گفتن آجی رو بهت میدم

روشنا:جونمی!!!

کرولاین:چه لوس!!

کاترین:بچه ها من دلم خیلی بستی میخواد

کرولاین:منم همین طور

روشنا:باشه پس بریم آجی 

کرولاین:خواهش میکنم این مجوز رو ازش بگیر حداقل تا وقتی پیشتون هستم

کاترین:بس کنین

اون سه تا رفتن بستنی خوردن و رفتن خونه.تو خونه روشنا تو درس خوندن به کاترین کمک میکرد.اون روز واقعا به روشنا خیلی خوش گذشت.موقع دیدن یه فیلم خون آشامی بودن:

کاترین:اوه اوه بدجور گازش گرفت

روشنا:راستی امروز صبح یه چیز خیلی رمانتیک رو میزم بود

کاترین:چی؟

روشنا:یه گل رز خیلی خوشگل

کاترین:از طرف کی؟

روشنا:نمیدونم یه کارت روش بود.روش نوشته شده بود:برای سیندرلا

کاترین:اوه کار آیاتوعه

روشنا:البته حدس زدما ولی فکرشم نمیکردم

کاترین:تو گلوش گیر کردی

روشنا:جدا آجی؟

کاترین:صد در صد

فردا صبح بانی کاترینو رو بیدار کرد:

بانی:بیدار شو بیدار شو

کاترین:چیه؟امروز که  تعطیله

بانی:آره ولی باید یه چیزی رو بهت بگم.یه چیز خیلی مهم

کاترین:چی؟

بانی:فقط قول بده به هیچ کس نگی.من به کرولاین گفتم بیاد اینجا تا به جفتتون نشون بدم.

کاترین:کرولاین؟

بانی:کرولاین!!!!!!

کرولاین میاد تو اتاق کاترین:

کرولاین:صبح بخیر زیبای خفته

کاترین:روشنا و دیمن کجان؟

بانی:جفتشون فرستادیم پارک تا دوساعت دیگه پیداشون نمیشه

کاترین:آهان...خب چیرو میخواستی بهمون بگی؟

بانی اومد رو تخت نشست.یکی از بالشتارو برداشت و پاره پاره کرد و پرهاشو ریخت رو تخت:

کاترین:هی

بانی:خیلی خب نه نخی در کاره نه هیچ کولری نه هیچ بادی

کرولاین:خب

بانی یکی از پرها رو گذاشت کف دستش و با اون یکی دستش روشو پوشوند و یه وردی خوند.بعد از چند ثانیه دستاشو باز کرد.پر رو هوا معلق بود:

کرولاین:یوهو

کاترین:باورم نمیشه

بعد از چند ثانیه همه پرها رفتن رو هوا:

بانی:حالا چی میگی؟

کاترین و کرولاین با هم:تو........تو.........

بانی:من یه ساحره هستم

کاترین:خدای من

کرولاین:بهترین دوست من یه ساحرست

بانی:اَبی هم یه ساحرست.یه ساحره خیلی قوی.اینو اَبی به من یاد داد.اون بهم گفت نسل اسمیت ساحره هست.منم که یه اسمیت هستم.

کاترین:این عالیه

بانی:فقط نباید به کسی بگید.فهمیدین؟

کرولاین و کاترین با هم:باشه

بانی:امشب قراره بترکونیم

کاترین:میشه به روشنا و دیمن بگیم؟

بانی:باشه

شب که میشه 6 تا صندلی تو حیاط به صورت یه دایره چیدن و وسط دایره چند تا چوب گذاشتن وسط دایره.همه نشستن:

بانی:خب حالا تماشا کنید

بعد تو یه چشم به هم زدن بانی یه شعله آتیش اومد تو دستش.بعد اونو انداخت بین اون چوبها و آتیش باحال درست کرد:

روشنا:یوووووووهوووووووو آجی نگفتی رغیب من همچین ساحره ی باحالیه

بانی:دوبارو شروع شد

دیمن:وای خیلی باحال

کاترین:من برم آبمیوه بیارم

کاترین رفت تو خونه.بچه ها همین طور داشتن میخندیدن و حرف میزدن.اونور خیابون لایتو و کاناتو ایستاده بودن و داشتن اونا رو تماشا میکردن:

لایتو:خب آماده ای انتقامتو بگیری کاناتو؟

کاناتو:بیشتر از اون چیزی که تو فکرشو بکنی

لایتو:خب شروع کن

کاناتو با دست راستش یکمی از اون آتیش رو برداشت و برد سمت خونه:

کرولاین:وای بانی فکر نمیکردم بتونی آتیش رو کنترل کنی

بانی:اما این کار من نیست

کاناتو با حرکت دستش کل  خونه در عرض یک ثانیه آتیش زد.بچه ها از خونه فاصله گرفتن:

دیمن:کاترین!!!!!!!!!!!!!

بانی:نه دیمن

کاناتو آتیش رو شعله ور ترش کرد.دیمن به پشت خورد زمین:

بانی:یکی داره این کارا رو انجام میده

لایتو:وایسا ببینم کاترین اون توعه؟

کاناتو:مشکل من نیست

لایتو:زود باش تمومش کن

کاناتو:هیچ وقت

روشنا:آجی!!!!!!!!!!!!!

بانی برگشت.یهو کاناتو رو دید که دستش سمت خونس:

بانی:شاید عجیب باشه اما اون داره آتیش رو کنترل میکنه

لایتو از در پشتی رفت تو خونه.رفت سمت آشپزخونه.کاترین افتاده بود زیر میز و بیهوش بود.لایتو کاترینو بغل کرد و از در اصلی اونو اورد بیرون.بانی یه تیکه از آتیش رو با استفاده از یه وردی اورد تو دستش و پرتش کرد سمت کاناتو.تا آتیش خورد به کاناتو کاناتو ناپدید شد.لایتو کاترین رو اورد بیرون.کاترین یهو به هوش اومد:

کاترین:آی سرم!!

لایتو:سلام بیچ-چان

کاترین:لایتو!!

لایتو:خوش بختم

کاترین:بذارم زمین

لایتو کاترینو گذاشت زمین:

کاترین:خونم.رفت رو هوا.

دیمن:اصلا چجوری این اتفاق افتاد؟

بانی:همش تقصیر برادر تو بود.

لایتو:کاناتو؟

بانی:آره

لایتو:اون که یه ساحره ای مثله تو نیست

بانی:معلومه که هست.....وایسا.....تو از کجا میدونی؟

لایتو:من همه چی رو میدونم

کرولاین:حالا که خونت رفت رو هوا قراره کجا زندگی کنی؟

کاترین:نمیدونم

لایتو:تو میتونی پیش من زندگی کنی!!

کاترین:چی؟

کرولاین:لازم نکرده.میان پیش من

بانی:روشنا آره اما کاترین میاد پیش من

کاترین:من یه فکری دارم.میگم قرعه بندازیم.بعد اون موقع هرکی میره خونه یکی

بانی:فکر بدی نیست.

کاترین:امیدوارم دیمن بره پیش لایتو.چون اصلا خوشم نمیاد دختری بین 6 تا پسر زندگی کنه

لایتو:شب بخیر بیچ-چان

دیمن:با خواهر من درست صحبت کن

لایتو:اگه نخوام

دیمن اومد لایتو رو بزنه کاترین جلوشوگرفت.اون شب روشنا،کاترین و دیمن تو خونه بانی خوابیدن.صبح کاترین،دیمن و روشنا رفتن تو خونه و وسایلشون برداشتن البته اونایی که نسوخته بودن.بعد تو حیاط یه بطری شیشه ای برداشتن.کرولاین،بانی،روشنا،کاترین و دیمن نشستن رو زمین و بطری رو گذاشتن وسط.روشنا اول بطری رو چرخوند.افتاده به بانی:

بانی:من قبول ندارم

روشنا:به نظرت من خیلی دلم میخواد با تو هم خونه بشم؟

کاترین:بس کنین دیگه.قرعه است دیگه.منم حواسم بود.روشنا هیچ تقلب نکرد.خب زود برید خونه .فردا شنبس.

بانی و روشنا رفتن رفتن سمت ماشین اَبی.دیمن بطری رو چرخوند.بطری افتاد به کرولاین:

کرولاین:اوه دیمن چرا تو؟

بعد کاترین یه نگاهی به کاغذی که روی زمین بود انداخت که روش نوشته بودن لایتو:

کرولاین:میخوای جاتو با دیمن عوض کنی؟

کاترین:آم......چی؟نه.چیزی نیست فقط سه ماه دیگه

دیمن:سه ماه؟یعنی سه ماه من باید این دیوونه رو تحمل کنم؟

کرولاین:دلتم بخواد.

کرولاین و دیمن هم رفتن سمت ماشین مادر کرولاین.کاترین هم به یه تاکسی زنگ زد و رفت عمارت ساکاماکیا.وقتی رسید دم در در زد و در خود به خود باز شد.با باز شدن درها کاترین وارد یه جهنم واقعی شد.

 

قسمت بعدی=7 تا نظر


نظرات شما عزیزان:

روشنا
ساعت10:39---26 خرداد 1395
آخ جووونمی این قسمتم کاملیدمممممم
پاسخ:خخخخخخخخ


roshana
ساعت10:38---26 خرداد 1395
7

roshana
ساعت10:37---26 خرداد 1395
6

roshana
ساعت10:37---26 خرداد 1395
5

roshana
ساعت10:37---26 خرداد 1395
4

roshana
ساعت10:36---26 خرداد 1395
3

roshana
ساعت10:36---26 خرداد 1395
2

roshana
ساعت10:36---26 خرداد 1395
1

roshana
ساعت10:35---26 خرداد 1395
ای جانم اینم عالیییییی ووووود
پاسخ:فدات^____^


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 26 خرداد 1395 ] [ 8:11 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts