داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥قسمت 1
داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥قسمت 1

صبح شنبه بود.کاترین با صدای زنگ ساعتش بیدار شد.کاترین از رو تخت بلند شد و رفت جلوی آینه نشست.یکم با موهاش ور رفت که یهو چشمش به قاب عکس پدر و مادرش افتاد.قاب عکس رو برداشت و بهش خیره شد.بعد از چند ثانیه یه صدایی کاترین رو از تو فکر در اورد.

....:عزیزم بیدار شدی؟

صدای خاله اِما بود.کاترین قاب عکس رو گذاشت سر جاش.خاله اِما اومد تو.

خاله اما:اوه عزیزم چرا جواب نمیدی؟

کاترین:آم صداتونو نشنیدم.خاله جون.ببخشید!

خاله:اشکالی نداره.بیا پایین.صبحانه آمادس.

کاترین:دیمن بیدار شد؟

خاله:نه.هر چقدر صداش میکنم بیدار نمیشه.

کاترین:اشکال نداره.الان خودم بیدارش میکنم.

خاله اما رفت پایین تو آشپزخونه.کاترین لباساشو پوشید.اون باید ساعت 7:30 میرفت دبیرستان. کاترین رفت تو اتاق دیمن.اومد رو تختش نشست.هی صداش زد و تکونش داد ولی دیمن بیدار نشد.آخر کاترین جوش اورد.پارچ آب رو برداشت و ریخت رو سر دیمن.دیمن انگار به برق وصلش کرده باشنش نشست رو تخت.

دیمن:چه خبرته؟

کاترین:باید همون اول که خاله صدات زد بیدار میشدی

دیمن:این دیگه چه روش بیدار کردنه.نزدیک قلبم بایسته.

کاترین بدون اینکه توجهی بکنه رفت بیرون و درو محکم بست.دیمن لباساشو پوشید و اومد پایین.کاترین داشت صبحانشو میخورد اما دیمن بدون اینکه چیزی بخوره رفت بیرون.سوار موتورش شد و رفت.

کاترین:دوباره شروع شد!!

خاله:چی دوباره شروع شد؟

کاترین:لج و لجبازی.

همین موقع مادربزرگ بانی رسید دم در خونه کاترین و دوتا بوق زد.

کاترین:من باید برم خاله جون.خدافظ

خاله:خوش بگذره عزیزم

کاترین کیفشو برداشت و رفت.جوری که یادش رفت درو ببنده.

کاترین:سلام اَبی

اَبی:سلام

بانی:منو یادت رفتا!!

کاترین:اوه ببخشید از بس خستم تو رو یادم رفت.

بانی:خسته؟!؟!چرا؟

کاترین:چون دیشب تا ساعت 2 نصفه شب دنبال دیمن بودم.آخرشم دیدم تو اتاقشه

اَبی:مثله مامان بزرگا نگرانش بودی.نه؟؟

کاترین:آره.دقیقا

اَبی و بانی زدن زیر خنده.همین طور داشتن میخندیدن که یه کلاغ اومد جلوی شیشه واَبی اونو ندید و زد بهش.اَبی زد رو ترمز.

بانی:وای چی بود؟

کاترین:فکر کنم یه کلاغ بود!!

اَبی:از دست شما دوتا.حواسمو پرت کردینا!!!

بانی و کاترین با هم:ما؟؟؟

اَبی:بله شماها.

اَبی کاترین و بانی رو میرسونه دبیرستان.

اَبی:شیطونی نکنینا.

کاترین :باشه راستی من امروز پیاده برمیگردم خونه.

اَبی:باشه.خدافظ

کاترین و بانی دست تکون دادن و رفتن تو حیاط دبیرستان.کرولاین اخمو کنار دیوار ایستاده بود

بانی:بازم خانم اخمو.

کرولاین:اخمو خودتی.شما دوتا منو اینجا معطل کردین که زیر پام گل سبز شد

بانی:آم ما بیشتر شنیدیم علف سبز میشه نه گل

کرولاین:هرجا گل باشه گلای دیگه ای هم سبز میشه

بانی:خود مختار!!

کاترین:بچه ها بس کنین.شماها دارین مثله بچه ها رفتار میکنین.

کرولاین:10 دقیقه ی دیگه کلاسا شروع میشه بیان بریم دیگه

بانی:من باید برم دفتر با مدیر کار دارم.

کاترین:باشه بیا با هم بریم

کرولاین:باشه شما دوتا برین منم میرم سر کلاس.بای

بانی:اَه دختره لوس

کاترین:آه کرولاین لوس نیست فقط..

بانی:فقط غر غروعه

کاترین:یکم.

بانی:آره یکم!!

کاترین و بانی تو سالن بودن داشتن میرفتن سمت دفتر مدیر.

بانی:آ راستی کاترین درمورد حرفی که بهت زدم فکر کردی؟

کاترین:کدوم حرف؟

بانی:آه.این که یکی رو پیدا کنی و باهاش دوست شی.

کاترین:من الان دو تا دوست خوب دارم.

بانی:کاترین.نمیشه که.یه دوس پسر پیدا کن.تو هر روز داری افسرده تر میشی.

کاترین:خب مثلا کیو پیدا کنم؟هان

بانی به یه پسره اشاره میکنه که داشت میرفت دفتر مدیر

بانی:اون.خوبم هست.

کاترین:عمرا!

بانی داشت توجیهش میکرد که کاترین یهو چشمش خورد به دیمن که داشت میرفت دستشویی.

کاترین:آم بانی من باید برم خدافظ

بانی:کاترین!!کاترین!!!اَه

بانی رفت دم در دفتر و اون پسره رو نگاه کرد.یه پسر قد بلند با موهای سفید.

بانی تو دلش گفت:خواهش میکنم خوشگل باش!!خواهش میکنم

بانی همون طور داشت تو دلش خواهش میکرد.اون پسره داشت مدارک ثبت نام رو میداد به مدیر.

مدیر:خب آقای سوبارو ساکاماکی.من مدارک شما رو بررسی کردم اما کامل نیست.

سوبارو:منظورتون چیه؟

مدیر:یعنی کامل نیست باید برید کاملش کنید.

سوبارو عینک آفتابیشو از رو چشماش بر داشت و تو چشمای خانم مدیر خیره شد.نگاه تیزش طوری بود که انگار داشت جادوش میکرد:

سوبارو:من مطمئنم مدارک من کامله.

مدیر همون طور بهت بود که یهو به خودش اومد و با صدای خفه ای گفت:آم بله من اشتباه کردم مدارک شما کامله

سوبارو از اونجا رفت.بانی هم همین طور داشت نگاش میکرد.بهترین سوژه برای کاترین.همون موقع که سوبارو داشت مدارکش رو میداد کاترین رفته بود تو دستشویی پسرونه تا دیمن رو چک کنه ببینه مشروب خورده یا نه.کاترین داشت چکش میکرد که یهو دیمن جوش اورد:

دیمن«با داد»:بس کنه دیگه.من الان16 سالم نیست که همش بخوای مواظبم باشی.

کاترین:چه 16 سال چه 17 سال.من باید تا آخر عمرمم شده مواظب تو باشم از تو بزرگ ترم.

دیمن:وای حالا یه روز زودتر از من به دنیا اومدی حالا داری خفم میکنی

دیمن با عصبانیت زیاد رفت بیرون.کاترین داشت از دستشویی پسرونه میومد بیرون که یهو دم در سوبارو دید.یهو رفت تو بهت چشمای قرمزش.کاترین هیچی نگفت بعد از چند ثانیه سوبارو گفت:آم شما تو دستشویی پسرونه بودید؟

کاترین یهو به خودش اومد و با مِن و مِن گفت:من ....داشتم....وای

کاترین زود از اونجا رفت سرکلاسش.سوبارو داشت رفتنشو نگاه میکرد.بعد از چند دقیقه زنگ خورد همه رفتن سر کلاساشون.سر کلاس استاد سوبارو معرفی کرد.سوبارو رفت دقیقا جایی نشست که خوب بتونه کاترین رو ببینه.سر کلاس استاد داشت درمورد تاریخ گذشته چین صحبت میکرد.تو طول کلاس سوباره خیره شده بود به کاترین.بانی که ته کلاس نشسته بود به کاترین اس داد.کاترین یواشکی گوشیشو در اورد.بانی نوشته بود:«اون خوشگله به تو زل زده.»کاترین جوابشو نداد.

زنگ تفریح که خورد بانی کاترین رو تیکه بارونش کرد.یهو کرولاین عینه جن ظاهر شد:

کرولاین:سلام.سلام.الان چه خبره که این قدر بانی خوشحاله؟

کاترین:من بدبختو سوژه ی خندش کرده!!

بانی:سوژه ی خنده؟لقب خوبیه!!ها ها ها ها

کاترین:بس کن دیگه!

کرولاین:راستی بچه ها اون دانش آموز جدید رو دیدین.خیلی خوشتیپ بود.

بانی:آره.خیلی!!

کاترین:وای بس کنین!!!اَه

بانی:یعنی میخوای انکار کنی که خوشگله؟

کاترین:باشه.من اعتراف میکنم که خوشتیپه.حالا بس میکنین یا نه؟

بانی:همینو میخواستم.

کرولاین:راستی بچه ها امشب میاین جشن روز اول مدرسه؟من که حتما میام

بانی:من هم که تو خونه کاری ندارم.

کاترین:من شاید بیام.

کرولاین:چی؟!؟!؟!؟

بانی:کاترین!!!!!!!!

کاترین:باید حواسم به دیمن باشه خب 


نظرات شما عزیزان:

Hayoei
ساعت2:19---1 خرداد 1398
عزیزم داستانت خوبه اما میدونی نمیشه که بری خونه ساکاماکی ها و بتونی اونارو بزنی
خیلی اونا رو ضعیف نشون دادی
من هم یه تازه کارم که دارم از عاشقان شیطانی رمان مینویسم
اما دیالوگات عالی بود☺️


شادی
ساعت22:54---21 شهريور 1396
عزیزم خوب بود
پاسخ:^^خوشحالم خوشت اومد


ساناکو
ساعت7:36---20 خرداد 1395
عالی بوددددد
پاسخ:خیلی ممنون ساناکو جون


یویون
ساعت18:09---19 خرداد 1395
نه .چه اشکالی؟
پاسخ:هیچی؟گفتم شاید برای اولین بار بد باشه.ممنون که نظر دادی!!


هانی
ساعت16:51---19 خرداد 1395
سلام عزیزم ممنون به وبم سر زدی وبت واقعا عالیههه
لینکی گلم
پاسخ:خواهش میکنم.همچنین.


یویون
ساعت12:16---19 خرداد 1395
عالی بود
خیلی قشنگ نوشتی
پاسخ:مرسی.جایی اشکال نداشت؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 19 خرداد 1395 ] [ 10:46 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts